۱

در تمام زمانی که توی این خونه زندگی کردم حاضرم قسم بخورم بیشتر از در‌هایی که باز کردم، بستم.

 

✰✩☆✰✩☆✰
 

۲

چراغ اتاقش روشنه، اما من الان از سر خاکش برگشتم.

 

✰✩☆✰✩☆✰
 

۳

یک عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشی‌م بود. من تنها زندگی می‌کنم.

 

✰✩☆✰✩☆✰
 

۴

بچه‌ام را بغل کردم و توی تختش گذاشتم که به‌م گفت: بابایی زیر تخت را نگاه کن هیولا نباشه.» من هم برای اینکه او را آرام کنم، زیرتخت را نگاه کردم. زیر تخت بچه‌ام را دیدم که به‌م گفت: بابایی یکی روی تخت منه!»

 

✰✩☆✰✩☆✰
 

۵

احساس کردم مادرم مرا از آشپزخونه که طبقه پایین است، صدا زد. درِ اتاقم را باز کردم که همان موقع در اتاق بغلی هم باز شد. مادرم بیرون آمد و به‌م گفت: عزیزم منو صدا کردی؟»

 

✰✩☆✰✩☆✰


۶

آخرین چیزی که دیدم، ساعت رومیزی‌ام بود که ۱۲:۰۷ دقیقه را نشان می‌داد و این زمانی بود که یک زن ناخن‌های بلند و پوسیده‌اش را توی سینه‌ام فرو کرد و با دست دیگرش جلوی دهانم را گرفته بود که صدایم درنیاید. ناگهان از خواب پریدم و روی تخت نشستم و خیالم راحت شد که خواب می‌دیدم، که چشمم به ساعت رومیزی‌ام افتاد. ۱۲:۰۶ . در کمد دیواری‌ام با یک صدای آرام باز شد.

داستان های ترسناک درباره عروسک آنابل حقیقت دارد؟

شش داستان کوتاه ترسناک !!!!

تخت ,باز ,روی ,توی ,به‌م ,آرام ,بود که ,به‌م گفت ,روی تخت ,را نگاه ,گفت بابایی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

khavasekhorakiha هوش هیجانی و تاب آوری تعميرات يخچال گلسان مدرسه تعلیم و تربیت‏ کانون پرورش فکری شهرستان سروآباد قاصدک بارون در خیالِ آسمان دکتر ایرانی sepidedam 1093320